دیدمش آتش به دل عاشق بابا زده بود...
در دل خلوت خویش
دیدمش زلف به سودا زده بود
خنده بر لب چو عروسک
مهر خود را در دل من جا زده بود
نرم نرمک چو نسیم
سرکش و بی پروا
در دل عاشق من
دست به یغما زده بود
گفتمش نامت چیست؟
گفت من دلبر طناز شمام
چون عروس گلها
رفت در آغوشم
باز هم دخترکم با لبخند
دیدمش آتش به دل عاشق بابا زده بود...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی